شهید عزیزالله؛خاطرات
بسم اللّه الرحمن الرحیم
در آستانه ماه محرم؛به یاد شهید عزیزاللّه...
9
صبحت باندبازی و بازی های سیاسی که می شد،به صراحت با این کار مخالفت می کرد و می گفت:«اگر ما وارد این مسائل شویم،انقلاب ضرر می بیند؛ما در قبال شهدا،امام و فرزندان شهدا وظیفه داریم.»
*هدف بسیجی ها،رهبر است.
10. 🌹
بارها شنیدم که می گفت:«من کارهایم را برای خدا انجام میدهم،به همین خاطر خیلی از کارهایی که می خواهم انجام دهم،اما توان و فرصت انجامش را ندارم،خود به خود درست می شود و خدا خودش برایم انجامشان می دهد.
*راست می گفت،شاید هر کس به جای عزیزالله بود،آن همه کاری که او انجام می داد،به درستی انجام دهد.
11
از منطقه که می رسید،یک راست می رفت سراغ خانواده شهدا.از آنها دلجویی می کرد و اگر کاری داشتند،برایشان انجام می داد.وقتی به خانواده های شهدای روستا سر می زد و مشکلاتشان را برطرف می کرد،آن وقت به خانه خودش می رفت.
12
قبل از اینکه برای آخرین بار به منطقه اعزام شود،از من خواست او را به جیرفت ببرم.بین راه از او پرسیدم:«جیرفت چه کار داری؟»گفت:«چند امانت از مردم دستم است،که باید به صاحبانش بدهم.مقداری پول هم به یک نفر بدهکارم که باید آن را پرداخت کنم.»
به او گفتم:«این که کار مهمی نیست؛وقتی از منطقه برگشتی می توانی این کارها را انجام دهی.»
اما حرف من فایده ای نداشت،می خواست هر طور که شده به جیرفت برود و امانت و بدهی مردم را پس بدهد.
13
آن موقع نمی دانستم این آخرین باری است که او را می بینم.آمده بود تا خداحافظی کند و به منطقه برود.
گفت:«برای شهید شدن من خیلی دعا کن.»بی توجه به حرفش گفتم:«هر چه خدا بخواهد،همان می شود.»اشک از چشمانش جاری شد و با آرامش همیشگی اش گفت:«فقط برای شهید شدن من دعا کن.»
کتاب کوچ آخر
👌👌👌