شهید عزیزالله محمدی سلیمانی
به نام اللّهِ عزیزاللّه
بخش دوم
او همه کار می کرد،کارهای خانه را انجام می داد،از غذا پختن و شستن مخفیانه لباس بچه ها؛تا کمک کردن در درس و مشقشان.همه را انجام می داد، بدون اینکه حتی به روی خودش بیاورد.
هر کس نمیتوانست کارش را به خوبی انجام دهد،می دانست که عریز الله حتما به کمکش می آید.
نه شبیه فیلم ها و قصه ها که قهرمان داستان در اوج سختی ها،اوضاع را خوب و عالی می کند،نه!!
عزیز الله در داستان سخت اما واقعی زندگی اش سعی کرد تا اوضاع را بهتر کند،تجربه زندگی بدون حضور مادر و زحمت رسیدگی به بقیهخواهر ها و برادرها و دور ماندن از خانواده برای درس و تحصیل تجربه های زیادی برای او به ارمغان آورد که روح او را هر روز قوی و قوی تر می کرد.
بعد از اتمام دوره راهنمایی،عزیز الله به جیرفت رفت و دوران متوسطه را در دبیرستان امیر کبیر جیرفت گذراند.
او علاوه بر کتاب های درسی،کتب غیر درسی هم می خواند ،از کتاب های مذهبی گرفته تا کتاب های سیاسی و اجتماعی.
آگاهی و اطلاعات او باعث شد، که در فعالیت های مبارزاتی علیه رژیم طاغوت شرکت کند.بعد از انقلاب در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ در مدارس نهضت سواد آموزی روستا به تدریس پرداخت.عزیز الله،هر گاه به روستا می آمد زنان و دختران روستا را جمع می کرد و به آنها سوره های کوچک قرآن را می آموخت.او سوره های قرآن را با نحوه صحیح تلفظ ، به آنها می آموخت ،چون همواره روی صحیح خواندن قرآن حساس بود.
سوره های کوچکی که مادربزرگهای الان در هر نماز تکرار می کنند،هدیه معنوی شهید عزیز الله به دختر بچه هایِ آن روزهای روستاست.
آن زمان، زنان روستا سواد خواندن و نوشتن نداشتند و دخترانی که نهایتا در مدرسه ی روستا،دروس ابتدایی را خوانده بودند و بعد از آن،شرایط و حساسیت خانواده ها اجازه درس خواندن در شهر را به آنها نداده بود،اما عزیزالله غافل نماند و به همین آموزش ها بسنده نکرد،به طوری که بعدها تلاش کرد تا خانواده ی ده،دوازده نفر از دخترانی که در کلاس چهارم و پنجم درس میخواندند را ،راضی کند تا برای یادگیری احکام و قرآن به جیرفت بروند.
او با هزینه شخصی خودش خانه ای برایشان اجاره کرد و هر روز یکی از خواهران طلبه برای تدریس به دختران به آنجا می آمد.
بعد از این دوره آموزشی ،دخترها به روستا برگشتند و معلم دیگر بچه های روستا شدند،تا دیگران هم آموزه های قرآنی و احکام را بیاموزند.
عزیز الله در سال۱۳۶۰ به عضویت سپاه در آمد و در کارگزینی سپاه جیرفت مشغول به خدمت شد؛و در همان سال ازدواج کرد.
در سال ۱۳۶۱مسئول کارگزینی سپاه جیرفت شد و برای اولین بار به مدت نه ماه به جبهه اعزام شد.برایش فرقی نمی کرد چه جایگاهی دارد،هر کاری که به او واگذار می کردند،به بهترین نحو ممکن انجام می داد.
هرچند مسئول کارگزینی سپاه بود اما اگر قرار بود نگهبانی دهد،بدون هیچ حرفی می رفت سر پست نگهبانی اش.
می گفت:چون وظیفه من انجام تکلیف است و برای رضای خدا کار می کنم،هیچ فرقی نمی کند که چه کاری باشد.